من و گذشته من | ||
باسلامی دوباره دو سه روزه شرکت تعطیله و من فرصتی بدست اوردم بکارهایم برسم اتفاقا امروز تو اینترنت رفتم به ارشیو وبلاگم سری زدم دل حسابی برای دوستان قدیمیم تنگ شده بود خاطرات قدیم واقعا حس خوبی بود با انکه بهم نشون داد اون وقتها هم خیلی بهم ریخته بودم ولی دوستانی داشتم که بهم دلگرمی میدادند مطلب ایندفعه درمورد چرای دیگریست که تو ذهنمه تو این چند سال زندگیم روزهای زیادی را پشت سر گذاشتم بد و خوب حالا چراها چرا با انکه میدانیم خداوندی هست که مراقب ماست بازهم نگرانیم چرا وقتی با کسی در مورد مشکلاتمون حرف میزنیم واون اروممون میکنه باز بعد از چند ساعت دوباره دلگیر میشیم چرا یکسری ادمها باید یکسری ادمها طعم خوش زندگی را بکشند ما نه چرا هرروز که میگذره طاقتمون کمتر میشه چرا تو این دنیا نمیشه براحتی به کسی اعتماد کرد چرا انگار هرچی تلاش میکنی بجایی نمیرسی چرا وقتی هیچ امیدی به آینده نداری باید ادامه داد چرا وقتی که فکر میکنی همه چیز در کنترله میفهمی اشتباه کردی چرا شبهای پاییز و زمستان دلگیره چرا من 28 ساله احساس شادابی نمیکنم چرا غذاها طمع نداره چرا وقتی تصمیم بکاری میگیری یک اتفاق باعث میشه نتونی انجامش بدی چرا ها زیاده شاید حوصلتون سر بره میدونم تمام اینها نشانهای افسردگیه مشاورمم گفته بایدتمرین کنی که بتونی بهش غلبه کنی ولی خستم پاهام جون رفتن نداره ذهنم هرکاری میکنم خالی نمیشه چراهای بسیاری تو ذهنمه که ازارم میده میدونم باید صبر داشته باشم ولی نمیتونم کتاب و مجله اینترنت و خیلی خوندم ولی همشون مثل این قرص مسکن فقط برای ساعتی ارومم میکند برام دعا کنید [ دوشنبه 89/7/5 ] [ 11:18 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|